12 February 2013

2

شبلی

2013

حق توحش





من فردا شاید هم امروز

از ميان چار‌چوب پنجره

تنم را دراز می‌کنم

و مثل پیچکی هرز

به قامت مرد عابری می‌پیچم که نمیدانم کیست

اما یک شاخه گل زیر بغل دارد


من فردا شاید هم امروز

لبهایم را به لبهایش می‌مالم

تا شب تا خود صبح

که دوستش داشته باشم، خوابش را ببینم


من فردا شاید هم امروز

لبخندی به مهربانی یک کاسه آش نذری در غربت

روی لبهایم می‌نشانم

که دوستم داشته باشد، خوابم را ببيند


در نی‌نی چشمانم

خورشيد تازه‌ای در اشتياق سماع است

ميدانش می‌دهم تا روشن شوم...

من فردا شاید هم امروز کاری می‌کنم کارستان!


خسته‌ام از اینهمه حق توحش
که طلب دارم و وصول نمی‌شود!

شايد اين مطالب را هم دوست داشته باشيد:

2 comments:

  1. من که امروزم را فردا و فردایم را پسین کرده ام،غربت زده و ره مانده، کارستان شده کارم

    ReplyDelete
    Replies
    1. از همین روست که باید کاری کنی کارستان

      Delete