18 June 2013

0

شبلی

2013




با گذر عمر افراد عمومآ محافظه‌کارتر میشوند. هرچند که این محافظه‌کاری از تجارب گذشته و به قول معروف آبدیده شدن فرد سرچشمه میگیرد اما بخشی از آن هم بواسطه نیاز مبرم به داشتن احساس ایمنی ایجاد میشود. نیاز به حس مذکور به نوبه خود باعث میشود که فرد نسبت به دوران جوانی کمتر خطر کند. جوان‌تر که بودم آدم نسبتآ ماجراجویی به حساب میآمدم اما حالا از هر چیزی که در روزمرگی‌های زندگیم به هر شکلی کوچکترین تغییری ایجاد کند بیزارم و این گاه باعث ایجاد سوء تفاهم برای اطرافیان میشود.

چندی پیش گروهی از دوستان از من دعوت کردند که همراهشان به پیک‌نیک بروم. به دلایل کاملآ شخصی قبول نکردم که باعث دلگیری شد. محلی که قصد داشتند بروند حدود دو ساعت با شهر فاصله دارد و جایی سرسبز و خوش آب و هوا و پر از دار و درخت است که همین باعث میشود انواع و اقسام پشه و مورچه و سایر حشرات هم به حد وفور در این ناحیه وجود داشته باشد. تا چند سال پیش با گذراندن وقت در طبیعت مشکل چندانی نداشتم حتی میشود گفت که از آن لذت هم میبردم. اما حالا فکر میکنم واقعآ یعنی چه که آدم دیگ و بادیه و کپسول پیک‌نیکی را دنبال خودش خِرکِش کند و مثلآ برای خوردن یک لیوان چای مدتها زمان صرف کند تا آب جوش بیاید؟! یا میخواهی به دل راحت یک سیگار بکشی اما باد شعله فندک یا کبریت را خاموش میکند! تازه اگر شانس بیاوری و بالاخره سیگارت را روشن کنی وزش باد باعث میشود که دودش رسمآ و علنآ به چشم خودت برود! آیا بی‌دردسرتر نیست که در مدت زمانی کمتر از یک دقیقه آب را با کتری برقی جوش بیاوری و لیوان چای را بدست بگیری و از پشت پنجره یا روی بالکن به تماشای پارک روبرو مشغول شوی؟! ضمن اینکه برای روشن کردن سیگار بعد از چای هم کافیست چند ثانیه از بالکن بیایی تو و دوباره اگر دلت خواست برگردی روی بالکن به تماشای طبیعت!

این حرف‌ها به این معنی نیست که از طبیعت لذت نمیبرم؛ به عنوان مثال عاشق باران هستم و دریا. اما ترجیح میدهم برای لذت بردن از این دو پدیده زیبای طبیعت احساس ایمنی کامل داشته باشم. مثلآ چقدر خوب است که توی ماشین بنشینی و شیشه‌ها بالا باشد؛ اگر زمستان است بخاری و اگر تابستان است کولر روشن باشد و آنوقت از تماشای بارش باران یا دریا از پشت شیشه ماشین لذت ببری! از آن بهتر زمانی است که زیر «شـــــاه‌لحـــافت» دراز کشیده باشی و همه زیبایی‌های طبیعت را روی صفحه تلویزیون تماشا کنی! حساب کنید آدم بلند شود برود به ناکجاآبادی برای لذت بردن از طبیعت و از بخت بیراه سر از «جوراسیک پارک» دربیاورد! خب آنوقت تکلیفش با آنهمه دایناسور چیست؟! اصلآ راه دور چرا برویم؟ همین جنگل‌های ایران خودمان؛ واقعآ چه تضمینی هست که یکدفعه شیر و ببر و پلنگ و گرگ و شغال و روباه و کفتار و گراز و رتیل و عقرب جرّار و اژدها و افعی و غیره«بسیج» نشوند و به شما حمله نکنند؟!
به همه این دلایل است که من کنج دنج آپارتمانم را به هرچه «دامان طبیعت» ترجیح میدهم.

علاوه بر احتمال وجود حیوانات درنده و حشرات که گاه به تمام خلل و فرج آدم نفوذ میکنند، بزرگترین مشکل در طبیعت حضور یا غیاب آب است؛ جایی که باید باشد نیست و برعکس، جایی که نباید باشد حضور نابگاهش آدم را آزار میدهد؛ میخواهی بنشینی، زمین خیس است؛ میخواهی بشاشی، آب نیست!

شايد اين مطالب را هم دوست داشته باشيد:

0 comments: