شبلی
2013
✌
بس...
به بهانه هجدهم تیر ماه
ما که گریه میکنیم
ما که هر سال سر سال به دیدار کشتههامان باز میگردیم
چرا باز میکشد؟
ما که سرهامان را به اینهمه دیوارها زدهایم
به خاک این کشتهها قسم دادهایم که بس...
چرا دوباره میکشد؟
ما و اینهمه ما را دوباره میکشد؟
یکی چای بریزد، چای شیرین
برای آقا که خواب ندارد ( ندارد؟ هی ی ی ... نع ... گرم کشتن است و خواب ندارد)
بگوید آقا... آقا جان... بس...
برای فشارتان ضرر دارد اینهمه خون
یک چای دیگر بریزد، شیرین
بگوید آقا... آقا جان... برای قلبتان ضرر دارد اینهمه قلب پاره
آقا -جاکش- خسته بگوید: خب
(یعنی ممکن است؟)
ولی باز میکشد!
شرشر خون میریزد از اینهمه دست و گلو
کو آن که میکشد؟
آقا کو… آقا؟ آقا جان…
کو آقا؟
آقا بیا..
یک تار موی من... یک طاق ابروی من
و این شیار گلویم
خوشمزه، نه؟
آقا«هااا…» میگوید و تا بگوید هااا، دستم توی دهانش از راه گلویش پایین میدود
یک تکه پاره جگر بیرون میکشد...
اما مگر یکی دوتایند
آن بعدی میگوید حالا من!
و بعدی میگوید حالا من!
یکییکی جگرهاشان را توی دامنم میریزم و برمیخیزم
از سر این چنار بالا بلند، هوووووووی... بگیر
تا سر آن طوبای پای دروازۀ بهشت (خب دلم گرفته از زمین)
بند رختم را میبندم و جگر ریسه میکنم
نه وا نمینهم... ریسه میکنم... جگر ریسه میکنم ... یکیشان را هم وا نمینهم
نه... با من نیست
نه... با من نیست
این که می گوید «بس، بس کن» با من نیست
0 comments: