05 August 2013

2

شبلی

2013

خانه رو به دریا


دریا که طلوع می‌کرد بدنیا آمد؛ وقت اذان صبح قلب‌‌الاسد تابستانی گرم، در خانه‌ای رو به دریا... آنجا که درناها آواز می‌خوانند و مرغ‌های دریایی جیغ می‌کشند. نوزادی به وزن پنج کیلو و هفتصد گرم! که مادر با آن جثه ظریف و کوچک، نه ماه تمام سنگینیش را با شکیبایی خاص خود تحمل کرده بود؛ آخرین فرزند خانواده و دردانه عزیزکرده پدر را که «سبزه کشمیر» صدایش می‌کرد و می‌خواست شب عروسیش عصازنان برقصد... اما شش سالش که شد، پدر برای همیشه«رفت و پشت حوصله نورها دراز کشید»... و با رفتنش ته‌تغاری خانواده انگار تا ابد از مقامش خلع‌ ید شده باشد... با شروع پایتخت‌نشینی، خانه رو به دریا هم مثل پدر به خاطره‌ها پیوست. 

من سبزه کشمیر پدر هستم و دریا که طلوع می‌کرد به دنیا آمدم...

شايد اين مطالب را هم دوست داشته باشيد:

2 comments:

  1. سلام...بسیار زیبا و دلنشین بود....تولدتون مبارک باشه....سلامت باشید

    ReplyDelete